پرسش:
سلام می خواستم بدونم به چه شکلی میشه عکس دنبال کنندگان و تعدادشون رو از جعبه ی دنبال کنندگان بیان حذف کرد؟
پاسخ این پرسش در ادامه مطلب می باشد.
فروشگاه قالب های بلاگ بیان H.D
تجربه حسی فراتر از زیبایی
- بهترین و ارزان ترین و مناسب ترین قالب ها در بلاگ بیان
- قالب ها بسیار عالی و ریسپانسیو و با کیفیت و گرافیکی
- با قالب های H.D مطالب سحر آمیز بیاآفرینید.
زیبایی را در کنار ما تجربه کنید.
برای اطلاع از آخرین اخبار قالب های ما،به کانال بله ما بپیوندید.
یک خبر خوب برای شما عزیزان دارم،که به احتمال زیاد خیلی به درد شما می خورد.
به کسی کینه نگیرید!
دل بی کینه قشنگ است!
به همه مهر بورزید
به خدا مهر قشنگ است!
دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است!
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است!
بفشارید به آغوش عزیزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است!
نزنید سنگ به گنجشک
پر گنجشک قشنگ است!
پر پروانه ببوسید!
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید!
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخندید!
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است!
بشناسید خدا را...
هر کجا یاد خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است.!
چند عکس از کمپین #بازهم_بسیج در ادامه مطلب راتماشا کنید.
#بازهم_بسیج بى ریا و بى توقع است که همیشه، آرام و بی صدا در صحنه ی کمک پیش پا افتاده است.
باز سـیل و آوار و بلا..
و باز سـپاه و بسـیج و مـردم..!
راستی از
سلبریتیها
چه خبر :)
حجت الاسلام پناهیان :
تامیتوانیدعکس"آقــــا"را
درفضای مجازی منتشرکنیدتابه
دستــ همه عالم برسد،انسانهای پاک طینتگاهیبادیدنچهرهاولیاءاللهمنقلب میشوند.
پادشاهی وزیری داشت که هر اتفاقی میافتاد میگفت: خیراست!! روزی دست پادشاه در سنگلاخها گیر کرد و مجبور شدند انگشتش را قطع کنند، وزیر در صحنه حاضر بود گفت: خیراست! پادشاه از درد به خود میپیچید،از رفتار وزیر عصبی شد، او را به زندان انداخت،
۱سال بعد پادشاه که برای شکار به کوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتار شد که بنابر اعتقادات خود، هر سال ۱نفر را که دینش با آنها مختلف بود،سر میبرند و لازمه اعدام آن شخص این بود که بدنش سالم باشد وقتی دیدند اسیر، یکی از انگشتانش قطع شده، وی را رها کردند آنجا بود که پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد که زمان قطع انگشتش گفته بود: خیر است! پادشاه دستور آزادی وزیر را داد وقتی وزیر ازاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنید، گفت:خیراست! پادشاه گفت: دیگر چرا؟؟؟ وزیر گفت: از این جهت خیر است که اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام میکردند.
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست..
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
این تصویر پیرمرد پنجاه ساله نیست ...
این جوان بیست و هشت ساله،مهدی باکری است!
وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست؛
تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد میگرفت!
+ کجان اون مرد های بی ادعا؛ شهید باکری کجا و امثال استاندار کجا! کسی که بودن کنار خانواده اش تو خارج رو به بودن کنار مردم سیل زده ترجیح میده، فردا روزی جنگ هم بشه زودتر از هرکسی پا به فرار میگذاره ...!
نمی شود برگردی فرمانده؟